آدم معمولا به هر دردی که دچار می‌شود٬ با خود می‌گوید٬ بدترین درد همین درد است. من هم الان دندان‌درد٬ سردرد٬ درد معده و شکستگی استخوان را فراموش کرده‌ام٬ و هرکسی بگوید کدام دردها از همه بدتر است٬ می‌گویم: درد چشم!

فرق درد چشم با دیگر دردها این است که گذشته از درد٬ نگرانی هم دارد٬ یعنی فقط جسم نیست که درد می‌کشد٬ بلکه فکر هم در اثر آن به هم می‌ریزد.

- حداکثر مطالعه روزی دوساعت!

وای! چه پتک گیج‌کننده‌ای!

به گمانم دکتر در چشم‌هایم فکر مرا خواند. شاید هم رنگم پرید و او دید. در حالی که دست‌هایش را تکان‌تکان می‌داد برای آرامش خیال من٬ با عجله اضافه کرد: نگرانی نه! نگرانی نه! دوماه! فقط برای یکی‌دوماه!

*

سؤال: با این وصف٬ باید دوساعت را به کی اختصاص داد؟ به پاول ولری یا به عباس معروفی؟

- این اصلا سؤال نیست.

*

والری را نباید/نمی‌شود مثل کتاب‌های دیگر خواند. مثل قطره چشم است. دوقطره در روز کافی ‌است. باید آن را باز کرد٬ یکی‌دو پاراگراف٬ یکی‌دو جمله٬ یا حتی یک جمله خواند و آن را بست. دنباله‌ی ماجرا در ذهن خواننده ادامه می‌یابد:

از تو بیزارم٬ زیرا از آنچه بیزارم، بیزار نیستی.

این کنایه هم شامل افراد می‌شود٬ هم شامل گروه‌ها. رابطه‌ی تو و من را شباهت بیزاری‌هایمان تعیین می‌کند. اگر می‌خواهی با هم دوست باشیم٬ باید از آن‌چه بیزارم بیزار باشی. وقتی چنین افرادی با هم در یک «گروه» اجتماعی جمع می‌شوند٬ این بیزاری چسب وحدت درون‌گروهی می‌شود. تو و من «ما» هستیم٬ زیرا هردو از «آن‌ها» بیزاریم. در یک چنین گروهی «عشق به» و «نفرت از» دوروی یک سکه‌اند. یکی وجاهت خود را از دیگری کسب می‌کند. اعلام نفرت از ستمگران و ابراز «عشق به مردم» تحت ستم (مردمی که کانون نویسندگان می‌خواهد در قلب آن‌ها جای داشته باشد٬ و معروفی در باره آن‌ها می‌گوید: اگر آن‌ها را دوست داشته باشی کتابت را می‌خوانند) در یک سو٬ و اعلام نفرت از دشمنان ملت مسلمان و ابراز «مهرورزی» به ملت شریف در سوی دیگر. در این میان جایی نیست. انتقاد از عاشقان مردم یعنی قرارگرفتن در جبهه‌ی ستمگران. انتقاد از «مهر» مهرورزان٬ یعنی پیوستن به دشمنان. یاد یک جمله از پرهام شهرجردی افتادم. البته شهرجردی مانند والری کنایه نمی‌زند. می‌گوید:

«شاعر امروز برای اینکه بتواند به چیزی معتقد باشد، به انزجار عمیقی از همه چیزهای دیگر احتیاج دارد!».

- اگر این طور است٬ شاعر امروز بهتر است به هیچ‌چیز معتقد نباشد.

*

یکی دو روز است که  به ادامه‌ی مطب «در فهم رفتار معروفی» فکر می‌کنم. اما گذشته از کمبود وقت٬ دستم به نوشتن نمی‌رود. البته همیشه می‌دانستم که «نامیدن چیزها به نام اصلی آن‌ها» اشکالاتی (!) ایجاد می‌کند٬ اما در این ماجراهای اخیر آن را بهتر حس می‌کنم. این چیزهایی که من می‌نویسم در نظر مثلا یک آلمانی یا اتریشی اهل مباحث فرهنگی‌اجتماعی٬ چیزهای خیلی ساده‌ای است. نویسنده‌ی مدرنی که مخالف مناسبات «قدرت» است٬ نویسنده‌های جوان را فرزندان خود خطاب نمی‌کند بلکه در سطح مساوی با آن‌ها سخن می‌گوید٬ زیرا جایگاه «پدر» یک نوع مسند قدرت است. این یک مسئله‌ی ساده٬ قابل فهم و بدیهی است.

چیزهایی را که در رابطه با معروفی نوشته‌ام در یک لینک سمت چپ همین صفحه گذاشته‌ام. یک رفتارهایی را نقد کرده‌ام. گاه تلنگر زده‌ام ... قبول قبول: به برخی از خطاهای فکری خنده‌دار او هم خندیده‌ام. آیا این کارها واکنش معروفی را موجه می‌کند؟ این خشم و نفرت عریانی که در جملات اوست واکنش مناسب و متعادلی نسبت به نوشته‌های من است؟

می‌توانم تصور کنم معروفی در ایران تجربه‌های تلخی داشته است که به او آسیب زیادی زده‌ است. تصور این‌که در برابر یک بازجو نشسته باشیم که قانون پشت اوست٬ قلم دست اوست٬ چماق دست اوست٬ تفنگ دست اوست٬ پول دست اوست٬ تلوزیون دست اوست و کلید زندان هم دست اوست٬ وحشتناک است. تجربه‌ی «عجز» در چنین حالت مطلقی باید سهمگین و تکان‌دهنده باشد. یک تجربه‌ی بنیادین که زندگی/ روح و روان/ و فکر آدم را به هم می‌ریزد. من خودم هم «عجز» را به شکلی دیگر تجربه کرده‌ام و نمی‌توانم بگویم چه افکار وحشتناکی نسبت به طرف مقابل به ذهنم هجوم آورده است. اما من طرف مقابل معروفی نیستم.

 چنین عجزی را کسی که حرفی برای گفتن داشته باشد٬ در مقابل وزارت ارشاد حس می‌کند. چنین عجزی را موزیسین جوانی هم که زندگی‌اش را روی موزیک گذاشته است و اجازه‌ی کنسرت به او داده نمی‌شود حس می‌کند. چنین عجزی را جوانی که موی خود را ژل زده است و زنی که به خاطر حجاب بازداشت شده است حس می‌کند. چنین عجزی را بیمارانی که وضع مالی آن‌ها کفاف درمان را نمی‌دهد حس می‌کنند. چنین عجزی را کارگران اخراجی٬ افغان‌ها و عراقی‌ها و ... حس می‌کنند. تجربه‌ی  این عجز اگر نفرت را بپروراند٬ تجربه‌ای بی‌فایده و بی‌ثمر بوده است. این تجربه بایستی در آدم‌ها/ حداقل نزد روشنفکران/ علاقه به٬ و تلاش برای ساختن مناسباتی را زنده کند که در آن شهروندان تا حد ممکن از چنین تجربه‌هایی در امان باشند.

*

مانیتور را تار می‌بینم. فکر می‌کنم دوساعت‌ام تمام شده باشد. باید قطره در چشم‌ام بچکانم. پس تا بعد.

مرتبط در فهم رفتار معروفی

+   2008/12/16   12:50   مانی ب.  |