۱- جهان غیرمادی. عالم غیب. مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت/ به تماشای تو آشوب قیامت برخاست (حافظ).
۲- بخش ناپیدا یا باطن چیزی.
نامگذاری محفل ادبی٬ علمی٬ هنری یا فلسفی به «دایره» یا «حلقه» چیز جدیدی نیست. یکی از مشهورترین آنها «حلقهی وین» نام داشت که محفلی متشکل از فیلسوفها بود.
اوایل وقتی آدرسی میدیدم www .xxxx.malakut.org فکرمیکردم که این هم یکی چیزی مثل بلاگفا یا پرشینبلاگ است. بعد هم که فهمیدم این حلقه گروهی از آدمهای متفاوت (از جمله جامی و عباس معروفی) را شامل میشود٬ به اسم آن «ملکوت» دقتی نکردم. با خودم گفتم سازندهی این حلقه در وقت نامگذاری مانند دخترپسرهای شانزدهسالهی وبلاگنویس که اسامی قشنگ برای وبلاگ خود پیدا میکنند٬ واژهی قشنگ «ملکوت» را انتخاب کرده است.
آیا یک پیوند «باطنی» بین اعضای «حلقه» است؟ و ما با یک نوع «فرقهی باطنیه» در عالم وب سروکار داریم؟ جواب به این سؤال به تحقیق بیشتر نیازمند است٬ اما هنگام روبرو شدن با انتقاد٬ بین مدیر «حلقهی ملکوت» و «مدیر (اسبق) رادیوزمانه» رشتهای هست که برای شناسایی آن لازم نیست عالم به علوم غیبیه بود.
یادم هست وقتی به جامی مدیر سابق رادیوزمانه اعتراض کردم که به مناسبت دوسالگی رادیوزمانه به جای ارایه اطلاعات٬ پشت ماسک «خودمانی» برای مخاطبان انشا مینویسد و در همین رابطه سؤالهایی طرح کرده بودم٬ نامبرده به جای پاسخ به آنها به «سنخشناسی سؤال» و بررسی «واقعیتهای نشانهشناختی» پرداخت که بر اساس آن برخی از سؤالات برای پاسخگرفتن است٬ برخی از سؤالات برای گیردادن. همینطور به سنخشناسی پرسندهها دست زده بود که برخی وقتی جواب گرفتند قانع میشوند و برخی دیگر را هیچ پاسخی قانع نخواهد کرد.
در پی اخراج جامی از رادیوزمانه تئاتر جالبی راه افتاد که تماشا و پیگیری آن برای کسی که میخواهد از ذهنیت مدعیان روشنفکری تصوری داشته باشد٬ سودمند است. اولین واکنشها به این واقعه٬ از سوی داریوش ملکوت و نیکآهنگ کوثر٬ موضوع یکی از پستهای من بود.
داریوش ملکوت که گاه در پی اصلاح نفس مردم است و گاه اصلاح جامعه٬ رادیوزمانه را به جویی باریک و جامی را به ماهی بزرگ تشبیه کرده بود٬ نوشته بود:
مهدی دیگر در زمانهی تازه نمیگنجد. مهدی ميدانی بزرگتر میطلبد و عرصهای گستردهتر. ظاهراً زمانه برای او تنگ است. گويا بالفعل و به طور عينی اکنون زمانه بر تنِ مهدی آب رفته است. گويی زمانه را شُستهاند و زمانه آب رفته است.
وردِ خوانده بود که: شايد که چون وابينی خير تو در اين باشد.
نوشته بود: آن زمانه – زمانهای که سيب داشت – زمانهای بود که با نام و فکر و نظريهپردازی مهدی جامی همراه بود. زمانه اگر خوب بود و اگر بد، زمانهای بود که مهدی آفريده بود.
اما آن زمانهای که میشد زمانهی مطلوب و محبوب و آرمانی باشد، با وجود و حضور مهدی میتوانست باشد. کس ديگری در قد و قامت فکری و عملی او نيست.
این سخنان را در پست مذکور گمراهکننده و از نظر فرهنگی اختلالزا نامیده بودم. انتقاد من باعث شد که به «پر قبای» داریوش بربخورد و او هم در واکنش به آن مانند جامی به «سنخشناسی» بپردازد. اینبار به «سنخشناسی رویکرد انتقادکنندگان»: «نخست، رويکرد کسانی ... که دغدغهی اخلاقی دارند و هشدار در برابر فروغلتيدن به دامچالهی مريد/مرادبازی و تملق و چاپلوسی میدهند و ديگر رويکرد کسانی که زير پوشش انتقادی به ظاهر اخلاقی، مسخرهانگاری ستيهنده، تلخ و پليدی را منتشر میکنند». به قول آلمانیزبانها٬ حالا سه بار فرصت دارید حدس بزنید که مانی ب جزو کدام دسته است.
حال آنکه پست «ستیهنده تلخ و پلید» من اعتراضی بود به استفاده از سخنان اغراقآمیز/ پرطمطراق و تعارفآمیزی که گمراهکننده و از نظر فرهنگی اختلالزا است. سخنانی که در صنعت دیرینهی بتتراشی ایرانی رایج و به اندازه کافی شناخته شده است.
دوباره از خاطرم رفته بود که کار روشنفکری نزد "منورالفکر" ایرانی نه ایجاد خودآگاهی نسبت به پدیدهها٬ بلکه تاباندن نور به نادانیها و ارشاد خلق است. او هنوز میخواهد از روی منبر با دیگران حرف بزند. تن صدا٬ انتخاب کلمات٬ طرز عبارتبندیها/ تصاویر مورد استفاده و همینطور رفتار او این واقعیت را گواهی میکند. فقدان لینکی که نشان دهد روی سخن او با کیست و نوشتهی او متوجه حرفهای کدام فرد مشخص است٬ سخنان او را از عرصهی جدل بین نظرات اشخاص مشخص خارج کرده و شکل ارشاد عمومی و نصیحتالعوام به آن میدهد. روی سخن او با همه است. درواقع مانند سخنی که به «در میگویند که دیوار بشنود» تهدیدی است علیه کسانی که با بتتراشی مخالفت میورزند و تعارفات پرطمطراق رفیقبازانه را به جای واقعیت نمیپذیرند. در این میان٬ کارکرد چماق «سنخشناسی سؤال»٬ «سنخشناسی سؤال کننده» و «سنخشناسی رویکرد انتقادی» رسم خطوط قرمز برای منقدان مناسبات بیمار یادشده است. خطوطی که خوشبختانه هر روز از تعداد کسانی که آنها را جدی میگیرند کاسته میشود.
داریوش چه میگوید؟
اگر نوشتهی او را از دروس "اخلاق"٬ و "منطق" و ردیف کلمات وزین و بعضا رعبآور غربال کنیم٬ میگوید:
مانی مرا متهم به چاپلوسی و تملقگویی کرده است. چاپلوسی و تملقگویی کار بسیار بدی است. آنچه من گفتم چاپلوسی نیست. وقتی میگویم مهدی (ماهی بزرگ) در زمانه (جوی تنگ) نمیگنجد٬ میدانی گستردهتر میطلب/٬ زمانه را آفریده است٬/زمانهی مطلوب٬ محبوب و آرمانی میتوانست٬ با وجود و حضور مهدی که کس دیگری در قدوفامت فکری و عملی او نیست٬ وجود داشته باش و ...٬ حق مطلب را ادا کردهام. میگوید: «گاهی اوقات مردم تفاوت ادا کردنِ حق چيزی را با مدح کردن و تملق نمیدانند». کسانی هستند که «زير پوشش انتقادی به ظاهر اخلاقی، مسخرهانگاری ستيهنده، تلخ و پليدی را منتشر میکنند». کار آنها فاقد ارزش اخلاقی است٬ نقد آنها نقد نیست بلکه «ريشخندگری» است. رفتاری آلوده به رذايل متعدد اخلاقی که آدمی را وا میدارد به تخريب و زهر پراکندن. مانی مسخرهانگاری ستيهنده، تلخ و پليدی را منتشر کرده است. رویکرد مانی رويکردی تخریبی است که به بهانهی تازيانه کوفتن به گردهی چاپلوسی و تملق، سخت مشغول کینهکشی و انتقامجويی است.
خشونت و استبدادی که در این زبان٬ در این ذهنیت هست٬ ترسناک است. مرا میترساند. تازه باید توجه داشت که او سخنان خود را ملایم میداند. میگوید: «نخواستم قلمام را به همان اوصاف ريشخندگرانه بيالايم و گر نه تيغ اين قلم کُندتر از تيغِ ديگران نيست»!
خدا رحم کند.
صحت و سقم انتقاد موضوعی قابل بحث است. برای فهمیدن «نیت واقعی» انتقادکننده درنهایت راهی نمیماند جز راهکارهایی که استالین در استفاده از آنها شکست خورد.
کارهایی که من نکردهام٬ یکی توسل به بهانهی «تازیانهکوفتن به گرده» هرچیزی است٬ چون اصولا کار من ساختن جمله است و از این کارهای بزرگ تازیانهای بلد نیستم. و دوم اینکه٬ نامبرده را به چاپلوسی و تملق متهم نکردهام. و این برای کسی که پست مرا بخواند آشکار است. من در انتخاب کلمه دقت میکنم چون کلمات را نه بر اساس طنین بلکه بر اساس معنی مشخصی که مایل به بیان آن هستم انتخاب میکنم. چاپلوسی و تملق معنی بخصوصی دارد و اشخاص با نیات و اهداف متفاوتی به آن دست میزنند. رفیقبازی و ابراز سخنانی که به مناسبات بتتراشی کمک میکند الزاما نمیباید چاپلوسی باشد. جهت چاپلوسی و تملقگویی در مناسبات قدرت از پایین به بالاست. اعتبار و قدرت شخص متملق و چاپلوس از کسی که مورد تملق و چاپلوسی قرار میگیرد کمتر و مقام او پایینتر است٬ حال آنکه من بین داریوش ملکوت و مهدی جامی چنین تناسبی نمیبینم.
هیچکدام از اشخاصی را که گاه رفتارها و گفتارهای آنها را زیر ذرهبین میگذارم به طور خصوصی و از نزدیک نمیشناسم٬ هیچ پیوند دوستی٬ خانوادگی٬ فامیلی٬ سیاسی٬ اجتماعی و … مرا به آنها متصل نمیسازد٬ از آنها هیچ کینهای ندارم و هیچگاه از آنها رفتاری سرنزده است که بخواهم از آنها انتقامجویی کنم. اما حاضرم به خرج حلقه ملکوت نزد یک روانشناس به پیشنهاد آنها رفته و داوری را به عهده او بگذارم. اما گفته شد که این روش به استالین هم فایدهای نرساند.
داریوش در نوشتهی مورد صحبت٬ تصور خود از نقد را چنین بازگو میکند: «حتی اگر استدلالها آغشته به يا آکنده از خيالورزیهای شاعرانه باشد، وظيفهی منِ خواننده حمله به نازکخيالیها یا شعرورزیهای نويسنده نیست. کارِ ما شکافتن اصلِ استدلال و در صورتِ امکان، نشان دادن مخدوش بودن استدلال است (و بله، بعد اگر بطلان اصل استدلال را نشان داديم و هنوز چيزی درونمان را غلغلک میداد، شايد بشود برای تشفی خاطر، حالی هم از نويسندهی متن خيالورزانه و شاعرانه گرفت!)».
میگوید٬ خواننده در ابتدا میبایستی در آن نوشتهی «ماهی بزرگ و جوی خرد» استدلال را نشان بدهد٬ نه اینکه به خیالورزیها/ نازکخیالیها و شعرورزیهای حمله کند.
اولا کسی که آن نوشتهی «ماهی بزرگ و جوی باریک» را نگاه کند٬ بی هیچ زحمتی درمییابد که نه تنها استدلالی در آن یافت نمیشود٬ بلکه اصولا لحن کلام و عبارتبندی جملهها به خواننده این حس را نمیدهد که گوینده تمایلی به ارایه برهان داشته باشد. و ثانیا٬ یکی از کارهای مهم نقد همین زدودن آلودگیهای شاعرانه٬ عارفانه٬ خیالپردازانه٬ موهومانه و نازکخیالانه از متن است. خود همین نقد رفتار افرادی که از چنین زبانی در عرصه امور اجتماعی استفاده میکنند و آشکارکردن ویژگی اختلالزای این رفتار از وظایف اولیه نقد است. این زبان پوشانندهی واقعیت است و در چشمها خاک میپاشد. گاهی خود کنارزدن همین پردهی نازکخیالیها برای آشکارکردن واقعیت سخن کافی است.