این حادثه در بیوگرافی فردی جامی٬ چنان که میتوان حدس زد٬ برشی به یاد ماندنی خواهد بود که یقینا بی درد نیست. این ادعا را پست آخر او در سیبستان تصدیق میکند. فکر میکنم شخصی مانند جامی خوب میداند که واقعیت عرصهی عمومی واقعیتی سرسخت است که اینجور حوادث در آن دایما محتمل و کاملا نرمال است. در یک مناسبات عقلانی میشد توقع داشت و فایدهمند میبود که مخاطبان رادیوزمانه در جریان ماجراهایی که به اخراج جامی ختم شد قرارگیرند٬ اما این هم یکی از خصوصیات فرهنگی انسان ایرانی است که «دل» در همهی کارهای او دخالت دارد. منظور اینکه از این زاویه هم میتوان واکنش عاطفی مهدی جامی را فهمید. اما.
اما تئاتر بیسابقه و اغراقآمیزی که حول و حوش این ماجرا به راه افتاده است٬ گیج/ و گمراهکننده است. داریوش ملکوت که فکر میکند جامی خود استعفا داده است٬ در پستی تحت عنوان پرطمطراق «در حکایت ماهی بزرگ و جوی خرد٬ یا جویی که خرد شد!»٬ می نویسد: «مهدی در زمانهی تازه نمیگنجد دیگر. مهدی میدانی بزرگتر میطلبد و عرصهای گستردهتر». میگوید: «ظاهرا زمانه برای او تنگ است». مینویسد: «آن زمانهای که میشد زمانهی مطلوب و محبوب و آرمانی باشد٬ با وجود مهدی میتوانست باشد». مینویسد: «کس دیگری در قدوقامت فکر و علمی او نیست». میگوید: «زمانه اگر خوب بود و اگر بد٬ زمانهای بود که مهدی آفریده بود». در صورتی که خود جامی (به زبان داریوش: آفرینندهی زمانه) در جواب یکی از پیامگذاران سیبستان میگوید: « زمانه محصول یک کار درخشان و صمیمانه جمعی بوده است». و تا جایی که جامی را میشناسم٬ نمیتوانم این سخن او را از نوع «ابرازفروتنی»های دروغین و رایج در جماعتهای ایرانی بدانم. بیتردید او خود اولین نفری خواهد بود که به این نوع بتتراشیها اعتراض کرده و سخنان تعارفآمیز داریوش را نفی کند.
بخش دیگر سناریوی این تئاتر باورنکردنی از قلم نیکآهنگ کوثر تراویده است. او «نامهای خصوصی» برای مهدی جامی نوشته است که که به هیچوجه «خصوصی» نیست. به یک دلیل کافی: من از بخشی از محتوای آن خبر دارم و هم اینک آن را برای شمای نوعی که آز آن بیخبر هستید٬ نقل میکنم.
میگوید: «آن روزی که مثل هدهد بلندشدی اینطرف و آنطرف که مرغها را جمع کنی که به کوه قاف برویم امیدوار بودم با تو به آن نقطه برسیم. تبدیل شدن به سیمرغ آنقدرها که همه خیال میکنند ساده نیست. سی مرغ پراکنده در اینجا و آنجای عالم که میخواهند زمانه سیمرغ بماند. حالا هدهد رفته».
زبان آدم لال میشود. زبان من از این عرفانپراکنیهای پراغراق/ و از نظر فرهنگی و اجتماعی مخرب لال میشود. به کاربستن استعارهی «سیمرغ»٬ یعنی یکیشدن و ذوب کثرت در وجودی واحد از سوی کسانی که دایما «پلورالیسم پلورالیسم» میکنند و خود را هوادار عقلانی کردن مناسبات اجتماعی میدانند٬ شگفتانگیز و فریبکارانه است.
این استفاده از استعارههای عرفانی در مسائلی که به تحلیل عقلانی نیاز دارد٬ و برعکس به کاربستن زبان الکن عقلانینما در مواجهه با موضوعات عرفانی یکی از مشکلات اختلالزا در فرهنگ ماست. سیمرغ نیکآهنگ کوثر به همان اندازه به شعور مخاطب اهانت میکند که سخن همکار دیگر رادیوزمانه در نقد فیلم یوسفوزلیخا٬ که: زلیخای مصر به یوسف علیهسلام پیشنهاد سکس داده است.