*
یونس در پیامگیر پست قبلی مینویسد: داریوش فقط ارزشگذاری کرده است و این فرق میکند با دخالتهای بیجای اصحاب حکومت. فرقش با دخالتهای بیجای حکومت در این است که به هیچ عنوان آنچه را که ارزش و ضد ارزش میداند به کسی تحمیل نمیکند.
پرواضح است که یک فرد فاقد ابزاری است که بتواند ارزش و ضدارزش خود را به کسی تحمیل کند. مسئله سر شباهت ذهنیتها است. نوشته بودم٬ صفاری هرندی بهترین خریدار این "انتقاد"ها است. زیرا بخشی از معیارهایی که داریوش در ارزشگذاری خود به آنها تکیه میکند٬ همان معیارهایی هستند که سیاستگذاران فرهنگی آنها را وضع کردهاند. سیاستگذارانی که داریوش یکی از آنها را غیرمستقیم مخاطب قرار میدهد.
اين تمسخر صريح حاکميت دینی در ايران است.
گويا اشاره به خمِ شراب دارد! چشم آقای صفار هرندی روشن!
سر تا پای این کنسرت استهزاء دين و نظام سياسی ايران است.
همهی اينها در ستايش از باده، شراب و می است. و به صراحت به قصد تمسخر باورهای دينی مردم است.
درست است که منقد به واقعیتها پایبند است و نمیتواند به صرف این امکان که این یا آن گروه اجتماعی از سخنان او سؤاستفاده میکند٬ حرف نزند. اما در صورت پذیرش واقعیت متکثر و وجود گروههایی با خواستهها و سلیقههای گوناگون٬ میشود در این مورد خاص نقدی نوشت که برای هرندی قابل استفاده نباشد. زیرا برای هرندی هم مانند داریوش تعریف مشخصی از فرهنگ یکدست ایرانی موجود است. برای او هم موسیقی خوب وجود دارد و موسیقی مبتذل. هرندی هم میخواهد جامعه را در برابر "بیماری" حفظ کند. برای هرندی هم جوانهایی که به موسیقی «مبتذل» علاقه دارند٬ گمراهانی هستند که ذوق ادبی و هنری آنها تباه شده است. داریوش: «دولت هنرپرور و ادب دوست ما، هر کار نکرده باشد، ذوق ادبی و هنری نسل جوان ايرانی را ويران کرده و به تباهی کشانده است».
*
مدتی پیش که رادیوزمانه دست به ابتکار جالبی زده بود و به معرفی موسیقی زیرزمینی ایران پرداخته بود٬ داریوش در پست مشابهی از رادیوزمانه انتقاد کرده بود که چرا به این موسیقی پوشش رسانهای داده است. (پیشترها٬ وقتی به رفیقبازی او با مهدی جامی اشاره کرده بودم٬ اینجا و آنجا ادعا کرده بود که او خود یکی از منقدان پیگیر رادیوزمانه است. انتقاد فوق احیانا یکی از همین انتقادها است). اما خواهیم دید که نوشتهی او علیه موسیقی زیرزمینی با نوشتهی او علیه گروه مستان هردو از بالای منبر٬ از موضع قیمومیت و به هدف پاسداری از فرهنگ جامعه ایرانی در مقابل "ابتذال" نوشته شدهاند. و در هر دوی این نوشتهها «فرهنگ جامعه ایرانی» دارای ساختاری یکدست است و عناصر آن همان چیزهایی هستند که او میپسندد. مثلا شجریان!
من هم کار موزیسینهای جوان ایرانی و گروههای نوظهور آنها را کمی دنبال کردهام. به عنوان مصرف کننده باید بگویم که کار خوبی که کیفیت آن همطراز همکاران غربی آنها باشد از آنها ندیدهام٬ اما نمیتوانم منکر نشانههایی شوم که کارهای بهتری را نوید میدهد. در این عرصه سروکار ما با یک عده جوان کمتجربه است که مدیوم موسیقی را برای بیان خود مناسب یافتهاند. نکتهی دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که همسنوسالهای آنها در اروپا معمولا وقتی خیلی رسیدهتر شدهاند این امکان را مییابند که وارد بازار و عرصهی عمومی شوند. یعنی از نظر کیفیت٬ این کارهایی که از موزیسینهای زیرزمینی ایرانی شنیدهام٬ در کشورهای اروپایی معمولا در اتاقهای تمرین اجرا میشوند. جوانهای غربی برعکس همکاران ایرانیشان مجبور هستند تا کارهای آنها به عموم عرضه شوند راه زیاد و پرمشقتی را طی کنند و از موانع بیشماری بگذرند. در ایران اینطور نیست. تداخل امر سیاسی و هنر باعث ایجاد مناسباتی نامتعادل گشته است. کار هنری هرچقدر هم که خام باشد٬ همینکه «اعتراضی» است٬ بیتوجه به ارزش هنری٬ به سرعت طرفدارانی پیدا میکند. [انگیزهی بسیاری از شرکتکنندگان در موسیقی شجریان نیز به هیچ وجه به موسیقی ربط ندارد. آنها به کنسرت میروند که با اشعار انقلابی و کمونیستی(!) حافظ علیه مناسبات حاکم اعتراض کنند. پیشتر در این باره نوشتهام].
باید کار موزیسینهای ایرانی را نقد کرد و به آنها وقت داد. مثلا باید به آن رپر ایرانی توصیه کرد که از اشعار مولانا یا حافظ استفاده نکند. نه به این خاطر که اینها بزرگان «ما» هستند و موسیقی "مبتذل" تو حرمت آن عالیمقامان را آلوده میکند٬ بلکه به این خاطر که سخن هفتصدسال پیش نمیتواند معضلات امروز تو را بیان کند. نباید دهان آنها را دوخت٬ باید آنها را به یافتن زبان خود تشویق کرد. حتی اگر اقلیتی کوچک باشند نباید آنها را تکفیر کرد که چرا با تقلید صرف از همکاران غربی خود از فحش و ناسزا استفاده میکنند٬ باید توجه آنها را به تفاوتهای فرهنگ غرب با فرهنگ ایرانی جلب و به آنها تفاوت در حساسیتها را گوشزد کرد.
*
داریوش: پس اين موسيقی زيرزمينی را چه چيزی از بقيه متمايز میکند؟ نخست اينکه اين موسيقی شباهت غريبی دارد به موسيقیهای هيپهاپ مدل غربیاش با اين تفاوت که زبان و کلاماش فارسی است. اما بعد، اين زبان و اين کلام چه دارد؟ به گمان وجه برجستهاش فحش و ناسزاهای آب نکشيدهای است که در متن ضرباهنگ تکراری اين موسيقیها مرتب به گوش میرسد (از راديو زمانه کسی دوست دارد توضيح بدهد؟).
دردِ ما چیست؟ واقعاً کمبود ما چیست؟ اين گروه [زیرزمینی] اخير چه اندازه از جمعيت ايران را به نمايش میگذارد؟ کدام بخش از فرهنگ درخشان ايرانی در محاق بوده است که اينها دارند صدایاش را بلند میکنند؟
واقعاً رسالت يک بنياد فرهنگی (و از همين منظر رسانهای مثل راديو زمانه) چیست؟ ... ما چقدر برای موسيقی ايرانی کار کردهايم؟ هنوز هم بعد از ۲۵ سال در ايران وضع موسيقی سنتی ما نابسامان است و حتی کسی مثل شجريان برای کنسرتهایاش با مشکل مواجه میشود.
اما اين «موسيقی زيرزمينی» اصلاً زيرزمين نيست (حداقل رادیو زمانه دارد از «فوق» زمين، از زمين و هوا، منتشرش میکند!). ... اين موسيقیهای سرشار از دشنام و ناسزا را، که آدم وقتی میشنودشان روزش تيره و تباه میشود، بگذاريد باشند. ولی لطفاً به نام ما اين کارها را نکنيد. به نام جوان ايرانی اين حرفها را نزنيد.
آدم چرا موسيقی گوش میدهد؟ برای آرامش؟ ... واقعاً منصفانه بياييد اغراض و غايات وجود چيزی به نام «موسيقی» را فهرست کنيد. من وقتی اين سر و صداهای گوشخراش کذايی را میشنوم، اعصابام پاک به هم میريزد. نه تنها به آرامشی نمیرسی، بلکه رسماً بايد سر به ديوار بکوبی از شنيدن اين همه مزخرف!
آدم شرماش میآيد هيأت و شمايل آن دخترکان را ببيند و بگويد اينها واقعاً ايرانی هستند! [من٬ مانی ب آن دخترکان را دیدم و از ایرانیبودن آنها شرمم نیامد. این دلیل برای آدمنبودن من کافی است؟] مشکل ما واقعاً کجاست؟ اينها هدفشان چیست؟ تئوری روشنفکرانه دارند؟ هدفشان اعتراض است؟ هيچ راه بهتری برای اعتراض نيست، بدون اينکه نام و حيثيت موسيقی را خدشهدار کنند؟ اين چه هنری است که طوطیوار، بلکه ميمونوار، دارند همان مدل غربی را تقليد میکنند ...؟
اما محل نزاع کجاست؟ آيا میگويم اين موسيقی «هيپ هاپ» نبايد باشد؟ حاشا و کلا! باشد! کی جلویاش را گرفته است؟ اما لطفاً اين مزخرفات را به اسم فرهنگ و پسند جامعهی ايرانی به ما زورچپان نکنيد! آدم احساس حماقت میکند. فکر میکنی يکی دارد آشکارا به شعورت توهين میکند. اين تعبير «موسيقی زيرزمينی» با اسم دهن پرکناش که صفت «موسيقی» را هم يدک میکشد، چيزی نموده میشود که اگر کسی نداند محتوایاش چیست، فکر میکند کشف عظيمی در فرهنگ ما صورت گرفته است!
*
کوتاه سخن. تغییر اجتماعی در گرو تغییر در افکار و بینش اعضای جامعه است. نظامهای سیاسی میآیند و میروند٬ مسایلی که باید حل شوند دستنخورده باقی میمانند. کسانی که در مواجهه با ارشادگران و سخنان "اصلاحگرایانهی" منبری ساکت میمانند٬ در ادامهی وضعیت نابسامان اجتماعی شریک آنها هستند. این یک اصل معتبر است که تعارف برنمیدارد. برای معتقدین به اصلاحات٬ برخورد آراء و گفتگو عملی فرهنگی است که به تغییر یادشده یاری میرساند. اگر گفتگو نکنیم٬ پس چهکار کنیم؟ منتظر شویم تا دوباره «خاتمی بیاید»؟ اگر خاتمی بیاید و دنبال یک وزیر ارشاد "فرهیخته" از نوع مهاجرانی بگردد٬ ممکن است داریوش را انتخاب نکند٬ اما دور از تصور نیست که شخصی شبیه به داریوش را انتخاب کند. این است آن تغییری که «ما» میخواهیم؟