شخصی در بالاترین٬ زیر لینک «در حاشیه تئاتر زمانه» پیام جالبی گذاشته بود. نوشته بود: «نکته جالب این تئاتر اینه که یکی از هنرپیشگانش (مانی ب) خودش رو توی تماشاگران پنهان کرده بوده و یهو وسط اجرا به روی صحنه آمده و تماشاگران هاج و واج مانده اند که آیا این هم بخشی از تئاتر است یا نه!».

حق با اوست. هر کسی که خود را وارد این بازی کند٬ هنرپیشه‌ی این نمایش است. اما او فراموش می‌کند که تماشاچیان این تئاتر نیز جزئی از این نمایش هستند. با این تفاوت که نقش آن‌ها این است که فقط تماشاچی باشند. نقشی که برای آن‌ها در نظر گرفته شده است «دیالوگ» ندارد و زبان آن‌ها در این بازی بی‌اهمیت است. از انسان چه می‌ماند وقتی که زبان از او سلب شود؟

*

 در دنباله‌ی بحث برسر انتقادی که از نوشته‌ی تعارف‌آمیز و رفیق‌بازانه‌ی مدیر حلقه‌ی ملکوت کرده بودم٬ نامبرده٬ چنان‌که انتظار می‌رفت٬ در طی نطقی حاوی شعر و استعاره و کنایه٬ ازجمله پرسیده است٬٬ در نفس منبری بودن چه رذيلتی هست؟

- باید گفت رذیلت‌های فراوان! در این باره می‌شود کتاب نوشت.

حتی کسانی که هیچ‌گاه پای منبر نبوده‌اند می‌دانند که منبر چند پله دارد و در آخرین پله جایی برای سخن‌گو در نظر گرفته شده است. می‌دانند از آن بالا٬ یکی حرف می‌زند و دیگران گوش می‌کنند. می‌دانند٬ حرفی که این «یکی» از روی منبر می‌زند وجاهت خود را از کانونی می‌گیرد که نقدناپذیر است٬ به استدلال بی‌نیاز است و پرسش از آن جایز نیست. بی‌علت نیست که «زبان» پامنبری‌ها بسته‌ است.

منبری‌های مدرن امروزی از دیگران می‌خواهند که سؤال نکنند. و با دلگرمی از این‌که کسی از آن‌ها چیزی نمی‌پرسد٬ به خود اجازه می‌دهند چنین حرف‌هایی بزنند: «آن زمانه‌ای که می‌شد زمانه‌ی مطلوب و محبوب و آرمانی باشد٬ با وجود مهدی می‌توانست باشد. کس دیگری در قدوقامت فکر و علمی او نیست».

آیا او چطور چنین حرفی می‌زند؟ مگر وقتی که از پلورالیسم حرف می‌زنیم٬ منظورمان این نیست که جامعه از گروه‌ها و اقشار مختلف با علایق٬ سلیقه‌ها٬ افکار و آمال‌های گوناگون تشکیل شده است؟ زمانه‌ی مطلوب؟ مطلوب کدام گروه؟ محبوب؟ محبوب کدام گروه؟ آرمانی؟ آرمان کدام گروه؟

آیا «مهدی» تضمین‌کننده‌ی مطلوبیت و محبوبیت رادیوزمانه و حافظ آرمان همه اقشار و گروه‌های اجتماعی ایران است؟ این چه تصور عجیبی از پلورالیسم است؟

آیا می‌توان برای چنین ادعایی استدلال خواست؟ سؤال٬ معمولا کسانی را که از این حرف‌ها می‌زنند آشفته می‌کند٬ اما برای شناخت "تفکر" آن‌ها فایده دارد. سؤال من هم داریوش را واداشت که ادعای یادشده را نه سخنی جدی و برخاسته از فکر٬ بلکه  سخنی احساسی و پاک خالی از هرنوع استدلال و تأملی بداند. فایده از این بیشتر؟

«اولين يادداشتِ من درباره‌ی ماجراهای زمانه – همان يادداشت ماهی و جوی و خُرد و ساير قضايا – يادداشتی بود کاملاً عاطفی و احساسی و پاک خالی از هر نوع استدلال و تأملی. ... معلوم است آن يادداشت عاطفی بوده. معلوم است واکنش کسی است که با مهدی جامی دوست بوده است. معلوم است که اولين واکنش کسی است که تعلق خاطر عاطفی به او داشته است».

با این‌که خیلی  از مواقع احساس‌ها راست‌گوتر از افکار هستند٬ و او در پستی دیگر سخنان مدح‌آمیز خود را «ادای حق» نامیده بود گاهی اوقات مردم تفاوت ادا کردنِ حق چيزی را با مدح کردن و تملق نمی‌دانند»)٬  برای من کافی است که وی در جواب به انتقاد من از  سخنان یادشده٬ آن را خالی از استدلال و فکر معرفی کند. همان‌طور که اگر نیک‌آهنگ کوثر هم بگوید آن داستان هدهدی که بیست‌ونه پرنده را جمع کرد و ... الخ را خواب دیده‌بودم٬ بایستی از او پذیرفت. اما با این اندرز برادرانه‌ی او نمی‌دانم باید چکار کنم:

برادر جان! بگذار زندگی‌مان را بکنيم. حرف‌مان را بزنيم. فکر و احساس خودمان را داشته باشيم. چرا اين همه درشتی و تلخی؟ چه جايی را بر همديگر تنگ کرده‌ايم که حتی نوشتن از مولوی و حافظ و سخن عارفانه گفتن هم در ملکوت بر تو گران می‌آيد و نبايد گفت و نوشت؟ «ای نور ديده! صلح به از جنگ و داوری»!

 گفتگو بایستی‌ کسانی را که خواهان اصلاح اجتماعی هستند نسبت به مشکلاتی که پیش از هرچیز در اذهان رسوب کرده‌ است به تأمل وادارد. بخش بزرگی از مشکلات جامعه‌ی ما٬ منشأ فرهنگی دارند. بر من هیچ‌چیز گران نمی‌آید. مسئله جنگ و صلح و داوری نیست. عرصه‌ی عمومی عرصه‌ای متعلق به عموم است٬ و واکنش به این یا آن مطلب حق همگانی است. هر کسی می‌تواند حرف خود را بزند. اما نباید توقع داشته باشد٬ سخنان او واکنشی برنیانگیزد. ... ادامه

الان دیدم که عباس معروفی نسبت به پست قبلی ۴دیواری واکنش نشان داده است. از دست ندهید. 

 

در حاشیه تئاتر زمانه ۱

+   2008/11/26   14:34   مانی ب.  |