- من وقتی می‌شنوم یکی میگه کیرکه‌گار فقط یاد مسائل فلسفی می‌افتم. توچی؟
- منم همین‌طور!

*

خندیدن اشکال ماجرا نیست. واقعیت این است که در فرهنگ ما شنیدن یا نوشتن کلمه‌ای که صوت یا شکل آن تصادفا با صوت یا شکل کلمه‌هایی که نوشتن/گفتن آن‌ها منع فرهنگی دارد یکی است٬ باعث تداعی و خنده می‌شود. مثل کیرکه‌گار. اگر این واقعیت مورد پذیرش اعضای یک جمع قراربگیرد مشکل حل می‌شود: با رفع ممنوعیت لبخند٬ همه لبخند می‌زنند و با انبساط خاطر به کار فلسفه می‌پردازند. تنش آن‌جایی پدید می‌آید که جمع مثلا در یک همایش فلسفی وجود شخص یا اشخاصی را بین خود حدس بزند که معتقدند چیزی برای خندیدن وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد٬ خندیدن به یک چنین چیزی٬ در یک جلسه‌ی فرهنگی با آدم‌های اهل سخن و در حین حرف‌های خیلی عمیق٬ کار زشتی است٬ به زبانی دیگر: کسی که با شنیدن نام کیرکه‌گار به چیزی غیر از فلسفه فکر کند آدم بی‌فرهنگی است یا/ فکر کسی که با شنیدن کیرکه‌گار یک لحظه به جای دیگری برود (چه جایی؟) منحرف است.

صرف «احتمال» وجود چنین شخص یا اشخاصی در جمع٬ یک نرم اخلاقی را بر فضای جمع حاکم می‌کند و باعث ایجاد تنش بخصوصی می‌شود٬ زیرا در یک جلسه‌ی فلسفی کسی نمی‌خواهد بی‌فرهنگ و منحرف‌الفکر باشد. نتیجه این می‌شود که همه از ترس این‌که «انحراف» فکر آن‌ها دیده شود٬ لبخند خود را کنترل کنند. منظور این‌که٬ ذهنی که صاحب آن می‌تواند به تشابه صوتی سه حرف اول نام فیلسوف با کلمه‌ای "ممنوعه" در زبان فارسی بخندد٬ برای پرداختن به فلسفه آماده‌گی و قابلیت بهتری دارد تا آدم‌هایی که اذهان آن‌ها تحت فشار مکانیسم «ترس از رسوایی/ همرنگی با جماعت»٬ مچاله شده است.

شخصا دیده‌ام٬ شاید شما هم این تجربه را داشته باشید که: در موقعیت‌های مشابه٬ وقتی یکی از اعضای چنین جمع‌هایی با اشاره‌ای ظریف این پنهان‌کاری جمعی را آشکار می‌کند٬ معمولا با «انفجار» خنده مواجه می‌شویم. این انفجار روی دیگر «تنش»ی است که از آن صحبت شد. این٬ آن طور که در آلمانی‌ گفته می‌شود٬ «حل شدن» تنش یادشده است. جالب این‌که٬ چیزی که به انفجار خنده می‌انجامد٬ در اصل ربطی به خود الفاظ تداعی‌گر ندارد.  به نظر می‌رسد تجربه‌ی توخالی‌بودن «نرم» یادشده و فروریختن آن باعث حالت انفجاری خنده‌ی جمع می‌شود. یعنی شاید با کناررفتن پرده‌ها حضار متوجه می‌شوند که همگی/ اما هر کس نزد خود/ گمان می‌کرده است که این فقط فکر اوست که با شنیدن الفاظ یادشده «منحرف» می‌شود٬ و حال می‌بیند که دیگران نیز مانند او هستند٬ و همه به طور دسته‌جمعی نمایش بازی می‌کرده‌اند.

پ.ن.
در پیامگیر پست قبل می‌توانید با (طرز) فکر یک آدم استثنایی («خارپشت») که هیچ‌وقت نام «این بشر» (منظور او کیرکه‌گار است!) در ذهن او آن «چیز» را تداعی نکرده است٬ و برای اولین بار با خواندن پست قبل ۴دیواری متوجه شده است که می‌شود به اسم بشر مورد نظر٬ مانند «دختردبیرستانی‌ها» نگاه کرد٬ آشنا شوید.

+   2009/5/7   13:10   مانی ب.  |