هوا ملایمتر شده و میشود قفس قناری را جایی در سایهآفتاب بالکن گذاشت. اما آفتاب و رایحه بهار پرندههای آزاد را هم مست و بیقرار کرده است. در نزدیکی قفس از این سو به آن سو میپرند٬ از این درخت به آن درخت دنبال هم میگذارند و دایما آوازشان شنیده میشود. میبینم او هم در قفس پروبال میزند. به سوی آنها تمایل دارد. بیقراری میکند. دلش میخواهد پیش آنها برود. خودش را به میلهها میزند.
احساس رقت میکنم. میگویم٬ تو اینجا آب و دانهات همیشه مهیاست٬ از سرما و گرما و از چنگ دشمن در امان هستی٬ ببین من اینجا برای تو یک برش سیب گذاشتهام٬ آنها امکان ندارد در این فصل سال سیب گیرشان بیاید! اصلا توجهی به سیب ندارد.
حرف مرا نمیفهمد. پرپر میزند. دلم میسوزد.
Label: حرف دل