«غرب به خاطر برتری ایده‌ها٬ ارزش‌ها یا مذهب خود بر جهان چیره نشده است٬ بلکه بیش از هرچیز٬ توسط خشونت سازماندهی‌شده. غربی‌ها اغلب این واقعیت را فراموش می‌کنند٬ غیرغربی‌ها هرگز» (ساموئل هانتینگتون).

توجه: مطلب زیر مجموع پنج پست پیشین این وبلاگ است.

 

«بدون دشمنان حقیقی دوستان حقیقی وجود ندارند. اگر ما از آن‌چه که نیستیم نفرت نداشته‌ باشیم٬ نمی‌توانیم به آن‌چه که هستیم عشق بورزیم. این‌ها حقیقت‌های کهنی هستند که ما امروز آن‌ها را پس از صدسال رنج و افسانه‌بافی‌های احساساتی دوباره کشف می‌کنیم. کسی که منکر این حقایق می‌شود٬ منکر خانواده و میراث خود می‌شود. منکر فرهنگ و حقوق طبیعی خود٬ منکر کل «من» خویش می‌شود و این به آسانی فراموش نخواهد شد. سیاست‌مداران و دانشمندان نمی‌توانند بی‌تفاوت از کنار حقیقت این حقایق کهن بگذرند. «دشمن»ها برای کسی که در جستجوی هویت خویشتن است٬ برای کسی که می‌خواهد قومیت خود را از نو کشف کند٬ ضروری هستند٬ و دشمنی‌های بلقوه خطرناک روی مرزهای جداکننده‌ی فرهنگ‌ها به چشم ما می‌آیند». (برجسته‌سازی از هانتیکتون).

منظور هانتیگتون (در توافق کامل با خط سیاست آمریکا) از «افسانه‌بافی‌های احساساتی» قوانین حقوق بین‌الملی ملت‌ها و تصور زندگی مسالمت‌آمیز فرهنگ‌ها و مبادله بین‌فرهنگی است. «نبرد هانتیگتون» در این میان آشکارا به برنامه‌ی سیاسی غیررسمی ایالات متحده تبدیل شده است. فرهنگ غرب در نظر هانتیگتون و پیش‌کسوت (پیش‌فکر) او برنارد لویز٬ یعنی اروپا. ...

... این برنارد لویز شرق شناس آمریکایی و از همکاران تیم «دائره‌المعارف اسلام»٬ شخصی است که توسط آثار خود بین «شرق‌شناسی‌گری»٬ «نبرد فرهنگی» هانتیگتون تا مانیفست سیاست خارجی آمریکا پل می‌زند. در آثار لویز به عنوان اسلام‌شناس معروف تأثیر «شرق‌شناسی‌گری»ای که جزو سیاست خارجی آمریکا است و ادوارد سعید آن را نقد کرده است٬ نمایان می‌شود. به نظر ادوارد سعید شرق‌شناسی‌گری «اورینت» را خلق کرده است تا آن را به عنوان متضادی برای «غرب»٬ غربی که می‌خواهد خود را به صورت مثبت از مشرقی‌ها متمایز کند٬ به خدمت بگیرد. مشرقی‌ها به این ترتیب دارای خصوصیت‌هایی می‌شوند که غرب مایل است خود را از آن‌ها بری بداند. آن‌ها غیرعقلانی٬ احساسی٬ دم‌دمی‌مزاج٬ غیرقابل اعتماد٬ بی‌منطق٬ ساده و خشن توصیف می‌شوند٬ و این ویژگی‌ها به عنوان خصوصیات ذاتی آن‌ها نمایش داده می‌شود. غرب با خصوصیت‌های عقلانی٬ عینی‌٬ منطقی٬ علمی و انسانی٬ تمایل دارد خود را از «مشرق» متمایز کرده و فرای آن قرارگیرد. این تضادی که به صورت مصنوعی ابداع شده است در خدمت مراکز قدرت است. این تضاد اعمال قدرت کلنیالیستی و نئوکلنیالیستی را علیه "مشرقی‌های نابالغ" توجیه می‌کند. برای ادوارد سعید شرق‌شناسانی٬ که برنارد لویز سرشناس‌ترین نماینده‌ی آن‌هاست٬ جاده‌صاف‌کن‌های اعمال قدرت غرب در مرحله‌ی کلنیالیستی و پست‌کلنیالیسیتی هستند. خصوصیت‌هایی که لویز و شرق‌شناسی‌گری به «شرق» می‌چسبانند به طرز توجه‌برانگیزی نفرتی را که هانتینگتون برای دست‌یابی به هویت لازم می‌بیند٬ به یاد می‌آورد. امروز برنارد لویز به متفکر سرشناس نومحافظه‌کاران آمریکا تبدیل شده است که خواستار حمله بی‌قیدوشرط به عراق بودند. ...

هانتیگتون البته مرزی برای اروپا رسم می‌کند ... اما طوری که او دست به تمایز و رسم مرز بین فرهنگ‌ها می‌زند٬  فاش می‌سازد که جای دشمن کجاست: آن‌جا که جدایی لائیستی مذهب و حکومت هرگز مطرح نشده است٬ زیرا این فرهنگ ها فاقد بستر نظری و تاریخی لازم بوده‌اند. این تز از لویز است٬ اما هانتیگتون آن را تا چین٬ ژاپن و بخشی از کشورهای سابق بلوک‌شرق گسترش می‌دهد٬ تا سراغ «دشمن» برود. و وجود این «دشمن» لازم است٬ زیرا به قول هانتینگتون: «یک جنگ سرد اجتماعی علیه اسلام در خدمت تقویت هویت اروپایی به طور کلی٬ و روند شکل‌گیری اتحاد اروپا می‌باشد». به این خاطر بعید نیست که یک جماعت واقعی در غرب آماده باشد٬ از یک چنین جنگی پشتیبانی کند٬ یا مستقلا آن را با یک استراتژی مناسب آغاز کند. «اسطوره‌ی غرب» ریسمانی است که از میان اثر هانتینگتون می‌گذرد: غرب به عنوان میراث‌دار فرهنگی با ارزش‌های مشترک یهودی‌مسیحی و از نظر ارزشی (و به قول هانتینگتون: همین‌طور قومی) پاک‌سازی‌شده از تأثیرات اسلام. در نظر او کلنیالیسم صدساله با تمام جنایات نفرت‌انگیزش نوعی واکنش تدافعی یا اقدامات دفاعی غرب برای حفظ فرهنگ بناشده بر ارزش‌های مشترک یهودی‌مسیحی محسوب می‌شود. با این‌که زنجیره‌ی استدلالی هانتینگتون بایستی جبرا به اسطوره‌ی صهیونیسم برسد (به زبان هرتسل: حکومت یهودی به عنوان استحکاماتی علیه آسیا٬ جلودار فرهنگ علیه بربریت عربی)٬ او از نام‌بردن اسرائیل در تزهای خود می‌پرهیزد٬ با این‌که در تئوری او اسرائیل به منزله‌ی برج‌وبارویی در «نبرد جاودانه‌ی فرهنگ‌ها» ایدآل می‌بود.

هنگامی که کتاب هانتینگتون انتشار یافت٬ تقریبا هیچ نامی از اسرائیل برده نشد. محتملا می‌بایستی ظاهر «روند صلح اسلو» که در آن زمان (در اوج غارت زمین‌های فلسطینی از طریق شهرک‌سازی صلح‌آمیز) در جریان بود حفظ شود. هم‌چنین دور از تصور نیست که  آن‌روزها مصوبه‌ی ۳۳۷۹ سازمان ملل که صهیونیسم را به عنوان نوعی راسیسم و تبعیض راسیستی تعریف می‌کرد٬ در افکار عمومی شدیدا زنده بود٬ و کسی مایل نبود حکومت آپارتاید اسرائیل را به عنوان هم‌رزمی مشروع یا در نبرد بین فرهنگ‌ها بپذیرد.

نبرد فرهنگ‌ « یهودی‌مسیحی غرب» علیه «اسلام»  برای هانتینگتون نبردی مستمر است که برای مدتی به دلیل مبارزه علیه توسعه‌طلبی اتحادجماهیرشوروی٬ موقتا قطع شده بود. و در سال ۱۹۹۱ پس از فروپاشی شوروی٬ نظم جهانی٬ که برای هانتینگتون همان نظم قدیمی و تقریبا خداخواسته بود٬ دوباره برقرار شد. نحوه تفکر فرهنگ‌گرایانه‌ی هانتینگتون می‌تواند در اثر تشدید تلویحا به عنوان پیشنهادی برای پاک‌سازی قومی فهمیده شود. تفکر او گوانتانامو و شکار انسان در آمریکای بعد از یازده‌سپتامبر را پیش از وقوع در خود دارد. اما در درجه‌ی اول نبرد فرهنگ‌های هانتینگتون مانند توصیه برای اروپا خوانده می‌شود: کسی که با ما (و قبل از همه‌چیز با اسرائیل) نیست٬ در برابر «بربرها» تنهاست. «نبردفرهنگ‌ها»ی هانتینگتون تئوری نیست٬ پیش‌بینی نیست٬ حتی یک پیش‌بینی از آن نوع که خود باعث به وقوع‌پیوستن امر پیش‌بینی‌شده می‌شود هم نیست. کتاب او بسیار بیشتر مانند برنامه‌ی ایالت متحده و منافع آن در شب پیش از «جنگ تمام عیار علیه ترور» خوانده می‌شود که مدتی است آغاز گشته است. همان جنگی که در ۱۹۹۶ [سال انتشار «نبرد فرهنگ‌ها»] این‌طور نامیده می‌شود: «ایجاد یک جنگ سرد علیه اسلام».

گفته شد که در نظر هانتینگتون کلنیالیسم صدساله با تمام جنایات نفرت‌انگیزش نوعی واکنش تدافعی یا اقدامات دفاعی غرب برای حفظ فرهنگ بناشده بر ارزش‌های مشترک یهودی‌مسیحی محسوب می‌شود. او برای ایدئولوژی کلنیالیستی (و در نهایت تسخیرگرانه) دنبال وجاهت است. و این وجاهت را – مانند هر ایدئولوژی تسخیرگرایانه‌ی دیگر- در خصلت «تدافعی» جنگ پیشنهادی خود می‌یابد.

آلبرت کامو برای طرفداری خود از جنگ کلنیالیستی فرانسه در الجزایر این‌گونه استدلال می‌کرد که شورش ملت‌های تحت سلطه‌ی شمال آفریقا علیه سلطه گران در واقع بخشی از یک «امپریالیسم جدید عربی» است٬ حمله‌ای است ضدغرب که هدف آن محاصره‌ی اروپا و ایزوله کردن آمریکاست.

توماس جفرسون می‌گفت٬ اگر سرخ‌پوستان از طریق مقاومت خود برابر توسعه‌طلبی سفیدها او را مجبور کنند٬ «اسلحه برخواهم داشت و تا وقتی که ریشه قبیله را نزنم٬ یا آن‌ها را به آن سوی رودخانه‌ی میسی‌سی‌پی تارومار نکنم٬ اسلحه خود را زمین نخواهم گذاشت». همین‌طور در انتشارات فاشیست‌های آلمان حمله به لهستان به عنوان «جنگی که به ما تحمیل شد» معرفی می‌شد. پس از جنگ جهانی اول٬ یوزف شوم‌پتر در کتاب خود «جامعه‌شناسی انواع امپریالیسم» به نیاز قدرت‌های مدرن به این‌که همه‌ی جنگ‌ها را «جنگ دفاعی» معرفی کنند٬ می‌پردازد.

 گذشته از این٬ هانتینگتون مجبور است برای ایدئولوژی تسخیرگرایانه‌ی خود استدلالات نژادپرستانه/‌فرهنگی به کار برد٬ در باره برتری ارزش‌های یهودی‌مسیحی خیال‌بافی کند٬ یک «غرب» یک‌دست را پیش‌فرض بگیرد٬ «فرهنگ آماده‌به‌جنگ» را در ابتدا از لحاظ نظری از تأثیرات دشمن (یعنی اسلام) زدوده و پاکسازی کند. (چقدر راسیسم فرهنگی بر راسیسم سنتی منطبق است. هر دو بایستی که در ابتدا نژاد یا فرهنگ «پاک» بسازند).

هانتینگتون جنایات کلنیالیستی اروپا در سه‌قاره را با کرامت می‌بخشد و آن‌ها را به عنوان بخشی از «نبرد جاودانه‌ی فرهنگ‌ها» مشروع می‌شمارد و اروپایی‌ها را فرامی‌خواند٬ شانه به شانه‌ی آمریکا این جنگ را ادامه دهند.

 هانتینگتون جنایت‌های کلنیالیستی اروپا در سه‌قاره را بزرگوارانه می‌بخشد و آن‌ها را به عنوان بخشی از «نبرد جاودانه‌ی فرهنگ‌ها» مشروع می‌شمارد و از اروپایی‌ها دعوت می‌کنند٬ شانه به شانه‌ی آمریکا این جنگ را ادامه دهند.

واقعا هم سرهم‌‌کردن یک «اسطوره غرب» با فرهنگ یهودی‌مسیحی٬ اگر محور اسرائیل-آمریکا بنیاد آن قرارگیرد٬ مشکل نیست. در این صورت کلنیالیسم مخرج مشترک است٬ و آینده‌ی درخشان مشترک: جنگ. یعنی چیزی که هم اینک در افغانستان٬ عراق٬ فلسطین در جریان است٬ و اتحادیه‌ی اروپای هم مکررا و صمیمانه به همکاری دعوت می‌شود. دعوت‌هایی کمابیش موفق.

اروپایی‌ها درعین نگرانی٬ نسبت به نتایجی که دامن‌گیر کشورهای شرکت کننده در این جنگ می‌شود٬ شناخت دارند: جنگ‌ستایی٬ خشن‌شدن مناسبات اجتماعی٬ سیاست رسانه‌ای تحمیق‌گر و توتالیتر٬ عقب‌رانده‌شدن حقوق دمکراتیک٬ شکست قوانین حقوق بین‌ملت‌ها و کلیه الزامات بین‌المللی و بنیادهای حقوقی٬ رشد نژادپرستی٬ گوانتانامو و وسوسه‌ی فاشیسم. به این ترتیب در صورتی که اروپا دعوت آمریکا را اجابت کند٬  ایده‌آل‌های اروپا ( صلح٬ تفاهم بین ملت‌ها و حقوق بین‌الملل) نیز مورد تهدید قرار می‌گیرد. جای تقسیم‌ناپذیری کرامت انسان را "امپریالیسم آمریکایی حقوق بشر" خواهد گرفت. کلنیالیسم نو٬ جنگ٬ اشغال و«نبرد فرهنگ» هانتینگتونی جانشین گفتگوی فرهنگی هم‌سطح (آن‌طور که وزارت امورخارجه‌ی آلمان خواستار آن است) خواهد شد.

اروپا برسردوراهی است. یا روند اتحاد اروپا را پی‌می‌گیرد٬ غرب و شرق اروپا بعلاوه‌ی ترکیه را بر اساس تفاهم بین‌ملت‌ها و تبادل فرهنگی در یک مجموعه‌ی صلح‌آمیز متحد می‌سازد٬ یا همراه آمریکایی‌ها به جنگ می‌رود. یا از تاریخ خونبار استعمارگری خود درس می‌گیرد٬ یا محکوم خواهد بود که دوباره تاریخ را تکرار کند. هنوز هر دو راه باز است. در این میان٬ تصمیم فرانسه بر حذف اسلام به عنوان بخشی از فرهنگ اروپا٬ تصمیم برخی از کشورهای یونیون اروپا مبنی بر شرکت در جنگ آمریکا علیه عراق علامت‌های نگران‌کننده‌ای هستند که نشان می‌دهند طعمه‌ی «جنگ‌جویان فرهنگ»ی آمریکایی می‌تواند اروپایی‌ها را به وسوسه دچار کند. 

ترجمه آزاد و کوتاه شده از این مقاله: «اروپا٬ اتحاد و جنگ». در: Perspektive Süd فصل‌نامه‌ای‌ برای بحث بین‌المللی.

+   2009/1/7   12:16   مانی ب.