این مطلب دنباله‌ی یکی از پست‌های قبلی است (+).

گفتگو بایستی‌ کسانی را که خواهان اصلاح اجتماعی هستند نسبت به مشکلاتی که پیش از هرچیز در اذهان رسوب کرده‌ است به تأمل وادارد. بخش بزرگی از مشکلات جامعه‌ی ما٬ منشأ فرهنگی دارند. شاید مثل من در ایران پدری را دیده‌اید که وقتی پای تلفن صدای لطیفی از او خواهش می‌کند با پسر جوان او صحبت کند٬ او را صداکرده٬ گوشی را به او می‌دهد٬ با لبخندی غرورانگیز به شما چشمکی می‌زند و از تعداد زیاد دخترهایی که به پسر او زنگ می‌زنند٬ با فخری پدرانه می‌نالد. اما وقتی مطلع شود پسر جوانی سراغ دختر او را می‌گیرد٬ به دختر خود بی‌احترامی می‌کند و حرمت او را می‌شکند. کسی که از این پدر توقع دارد که مخالف «گیردادن» نیروهای انتظامی به رابطه‌ی خصوصی دخترپسرهای جوان باشد٬ در توهم به سر می‌برد. پدر مورد نظر خود عضو نیروهای انتظامی است. فقط مزد نمی‌گیرد. انتقاد او از نیروهای انتظامی قابل اعتماد نیست.

مدتی پیش در یک وبلاگ مطلب جالبی خواندم. عین مطلب را یادم نیست٬ از ذهن می‌نویسم. نویسنده‌ی وبلاگ ظاهرا خانم جوانی بود. یکی از دوستان او در یک جمع (شاید یک مهمانی) با اشاره به لباس او «اعتراض دوستانه» کرده  بود که: «این چیه پوشیدی؟!»٬ یا چیزی شبیه به این. [لینک اینجا. ممنون روزمره نگار] کسی که فکر می‌کند٬ گوینده‌ی این جمله با کسانی که در خیابان‌ها لباس زنان را کنترل می‌کنند٬ واقعا مخالفتی دارد٬ خام است. ذهنیت او نشان می‌دهد که او با دخالت در امور شخصی دیگری مخالفت ندارد. حداکثر می‌گوید٬ برای دخالت در امر شخصی دیگری من لایق‌تر از آن‌ها هستم. این که زاویه باز بودن سینه یا تعداد دکمه‌های باز چقدر/چندتا باشد را من باید تعیین کنم.  بحث سر وجاهت یا عدم‌ وجاهت «دخالت در امور خصوصی دیگری» نیست. او اگر انتقادی به دخالت نیروهای انتظامی در انتخاب پوشش داشته باشد٬ حداکثر این است: من بهتر از آن‌ها می‌توانم تعیین کنم که چه «لباس‌پوشیدن»ی درست است و چه غلط است. لازم نیست این لیست را ادامه دهم. در عرصه‌ی زندگی روزمره مثال زیاد است.

 اما چه‌کار باید کرد وقتی که با همین موضوع در عرصه‌ی به اصطلاح روشنفکری سروکار داریم؟ صاحب ذهنیتی که  سلیقه‌ی موسیقی خود را (که سلیقه‌ی موسیقی «فرهیخته‌»ها است) معیار «موسیقی مناسب» برای کل اجتماع می‌داند و به وجود گروه‌های دیگری با سلیقه‌های متفاوت بی‌اعتنا است٬ آیا چه انتقادی می‌تواند به فقدان دمکراسی و آزادی بیان داشته باشد؟ آیا سخنان او در باره پلورالیسم٬ فردیت٬ مشارکت اجتماعی و امثالهم چقدر جدی است؟

 *

مدتی پیش در وب ویدئوی گروه موسیقی «مستان» را دیده بودم. سرپرست این گروه سعید جعفرزاده نام دارد که نام هنری «همای» را برای خود انتخاب کرده است. موسقی این گروه به سلیقه‌ی من به عنوان مصرف‌کننده‌ی موسیقی٬ تقلیدی و سطحی است و به آن مثل خیلی از موسیقی‌های دیگر که مورد پسندم نیست٬ گوش نمی‌دهم. یعنی طبیعی‌ترین کاری که می‌شود کرد. نقد آن‌ها به عهده‌ی کسانی است که در این زمینه تخصص کافی دارند.

به روشنگری «کیهان»ی توجه کنید:

 حيف نام «همای» که اين ديوانه‌ی از خودراضی روی خودش گذاشته! ... صدای او طوری است که انگار از پای منقل پاشده است. ... اشعار بی‌سروته و بندتنبانی ... زهی دانش شعری ... [کنسرت او] به صراحت  به قصد تمسخر باورهای دينی مردم است. تصحیح می‌کنم: اين تمسخر صريح حاکميت دینی در ايران است (بنازم به اين همه تسامح و تساهل حکومتی!). دقت کنيد. ... اين کنسرت در دولت جمهوری اسلامی ايران در کاخ نیاوران برگزار می‌شود (آقای صفار هرندی مجوز‌ش را صادر فرموده بودند؟). ... به همين مسخرگی و رسوايی! با همین وقاحت و پررويی!

کسانی که فيلم را ببينند قطعاً توجه کرد‌ه‌اند به کوزه‌هايی که زير دست خواننده است و مدام بر آن‌ها می‌کوبد. اين کوزه‌ها نقشی در موسيقی ندارند و قاعدتاً ربطی به اشعاری دارند که از خيام خوانده می‌شود (و در واقع بی‌سيرت می‌شود) و اشعار «بند تنبانی» آقای همای! گويا اشاره به خمِ شراب دارد! چشم آقای صفار هرندی روشن! کجا رفت آن همه دين‌فروشی‌تان؟
چه چيزی است که این اندازه دردناک است؟ تبليغ فوق العاده‌ای که برای اين شياد می‌شود! ...

بی سر و پايی با چنین شعری مجوز کنسرت می‌گيرد و با دوزخيانی «عرق‌خور» به مغازله می‌نشيند! اين همه تناقض و ياوه‌سرايی! يا للعجب! سر تا پای این کنسرت استهزاء دين و نظام سياسی ايران است.

*

 این نوشته البته از یک روزنامه‌ی راست‌گرا نیست. روشنگری «کیهان»ی نیست. روشنگری «ملکوت»ی است به قلم داریوش که شهلا باورصاد نیز به آن پرداخته است. برعکس اشخاصی که با معرفی دشمنی شخصی به عنوان انگیزه‌ی یک نوشته٬ سعی می‌کنند توجه خواننده را از محتوای آن منحرف کنند٬ در ۴دیواری همیشه به تأمل در نوشته‌جات این افراد و توجه به محتوای نوشته‌‌های آن‌ها دعوت کرده‌ام. این‌بار نیز خواندن دقیق این نوشته را توصیه می‌کنم. ‌

 در پست پیش در باره‌ی «منبر» نوشته بودم و بعضی از مشخصات آن را ذکر کرده بودم. این یکی را یادم رفته بود: عمل تکفیر هم معمولا از بالای منبر انجام می‌شود. این نوشته برای حفاظت از موسیقی "والا"٬ در برابر «ابتذال» تلویحا دست به سوی کارگزاران فرهنگی حاکم دراز می‌کند. تکفیر است٬ نقد نیست. بدون باور به این‌که «جوان‌های ایرانی»٬ غیر از این که جوان هستند٬ سلیقه‌های گوناگونی نیز دارند٬ نمی‌شود نقد نوشت.

«افسوس بايد خورد به حال ايران. به حال موسيقی. به حال جوان‌های ايرانی که فرق يک شياد شعرتراش را از بزرگانی چون شجريان، ناظری، مشکاتيان، عليزاده و لطفی تشخيص نمی‌دهند».

 آدم‌های زیادی هستند که به موسیقی بزرگان یادشده گوش نمی‌دهند٬ بی‌این‌که کمتر از فرهیختگان شجریان‌گوش‌کن فرهیخته باشند. تعداد جوان‌هایی که به موسیقی بزرگان یادشده خیلی ساده علاقه‌ای ندارند٬ زیاد است. حتی عده‌ای هستند که در مواجهه با موسیقی بزرگان یادشده زیر لب می‌گویند فاک. (یکی از همین فرهیخته‌ها نبود که موسیقی ایرانی را به روضه‌خوانی و اینوردلم‌اوفینا تشبیه کرده بود؟).

سروکار ما با گروه‌های متفاوتی است. همه‌ی این آدم‌ها هم‌وطن ما هستند. هم آن جوان‌ها٬ هم دوستداران موسیقی شجریان و ناظری٬ و هم شرکت‌کنندگان در کنسرت گروه مستان. به نگاه داریوش به «مردم»ی که در سالن کنسرت هستند نگاه کنید. می‌نویسد: «اول از همه اين‌که ملت، حضار در کنسرت دست می‌زنند! تشويق می‌کنند! دقت فرمودید؟ کنسرت آشکارا سياسی است و اعتراض‌آميز! اما چه اعتراضی و چه سياستی؟! انگار به کنسرت مجوز داده‌اند برای تحميق مردم!». 

آیا او در باره‌ی حضار در کنسرت چگونه فکر می‌کند؟ یک مشت آدم نافرهیخته‌ی شعرنشناس ابله که فرق بین یک هنرمند و یک شیاد تریاکی را نمی‌شناسند و به شدت دست می‌زنند؟ 

تکفیر همیشه در پیوند با قدرت معنا پیدا می‌کند. هرکسی نمی‌تواند شخص دیگری را تکفیر کند. تکفیرکننده یا خود دارای قدرت است٬ یا از مراجع قدرت آن را قرض می‌گیرد. در ایران سیاست‌گذاران فرهنگی حاکم این‌جور اندرزهای «اصلاح‌طلبانه» را خیلی زود می‌پذیرند.  اگر در آینده گروه مستان نتواند از مراجع حافظان اخلاق٬ ادبیات و هنر مجوز بگیرد٬ این گروه نسبتا بزرگی که در این کنسرت گردآمده‌اند٬ از آن لذت می‌برند٬ دست می‌زنند و نظر آن‌ها نسبت به  شعر و موسیقی با داریوش ملکوت متفاوت است٬ چه‌کار کنند؟ به کدام کنسرت بروند؟ باید جملگی «فرهیخته» شوند و در کنسرت خسرو آواز ایران «مرغ سحر» بشنوند/بخوانند؟ آیا در دم‌ودستگاه ملکوت ماده‌ی سحرآمیزی پیدا می‌شود که این آدم‌ها با خوردن قطره‌ای از آن٬ به «فرهیخته» مبدل شوند؟

تولرانس و تحمل دیگران و دیگراندیشان که در ذهنیت مدرن غیر از ارزش٬ یک ضرورت عملی است٬ در ذهنیت ارشادگران چیز «شیک»ی برای فخرفروشی و پزدادن است. از پلورالیسم حرف می‌زنند اما هیچ در نظر نمی‌گیرند که جامعه از گروه‌هایی با تفاوت‌های مذهبی٬ فکری٬ سیاسی با منافع٬ سلیقه‌ها و خواسته‌های گوناگون تشکیل شده است. منبری‌ها این واقعیت اجتماعی را نمی‌بینند. از بالای منبر کثرت دیده نمی‌شود. از بالای منبر٬ «پامنبری‌ها» توده‌ای یک‌دست و بی‌چهره هستند. چیزی که ارشادگران به آن بی‌توجه هستند این اصل بدیهی است که اگر امید داریم روزی بتوانیم با وجود کثرت اجتماعی در کنار هم متمدنانه زندگی کنیم٬ راهی جز پذیرش این کثرت و تنظیم رفتارهای خود با آن وجود ندارد. 

فکر می‌کنید اگر دفعه‌‌ی بعد که گروه مستان برای یک کنسرت جدید درخواست مجوز کند و وزیر ارشاد از داریوش ملکوت راهنمایی بخواهد٬ چه چیزی از او خواهد شنید. شاید یک چنین چیزی:

«خواننده شروع به خواندن رباعياتی از خيام می‌کند و همه‌ی اين‌ها در ستايش از باده، شراب و می است. و به صراحت  به قصد تمسخر باورهای دينی مردم است. تصحیح می‌کنم: اين تمسخر صريح حاکميت دینی در ايران است)».

 البته او به دولت "انتقاد" هم می‌کند. بهتر است بگوییم کنایه می‌زند: «خوب اولين نکته اين است که دولت هنرپرور و ادب دوست ما، هر کار نکرده باشد، ذوق ادبی و هنری نسل جوان ايرانی را ويران کرده و به تباهی کشانده است». یا «البته در این سه چهار سال اخير ما ديگر عادت کرده‌ايم به انواع و اقسام فاجعه‌های فرهنگی، سياسی و اقتصادی. همين يکی را کم داشتيم که ديگر مولوی و حافظ و خيام را به این شیوه مضحکه کنند!». یا «آن وقت پهلوانی مثل شجريان هنوز بايد برای شعر حافظ و مولوی و سعدی از ارشاد مجوز بگيرد. ... بی سر و پايی با چنین شعری مجوز کنسرت می‌گيرد و با دوزخيانی «عرق‌خور» به مغازله می‌نشيند!».

 *

 نوشته‌ی داریوش مورد اعتراض برخی از خوانندگان وبلاگ او قرارگرفت. این اعتراض او را واداشت که توضیحی به نوشته‌ی خود اضافه کند. می‌گوید٬ در این نوشته٬ قصد او یکی انتقاد از همای بوده است که خود را هم‌ردیف شجریان و ... شمرده است٬ در حالی که طبلی میان‌تهی است٬ و دوم سنجیدن ادعاها و عمل دولت احمدی‌نژاد و ریاکاری صفار هرندی است.

 شاید این‌طور باشد٬ شاید نباشد. به قول معروف٬ من نظرم را گفتم٬ تا نظر شما چه باشد. اما تضاد فکری او با امثال هرندی در اعمال قیمومیت فرهنگی به مردم (به «ما») نیست. او برای اعمال قمیومیت یادشده خود را لایق‌تر از هرندی می‌داند. 

 *

 - آن موسیقی محبوب٬ آن موسیقی که مطلوب همه‌ی ایرانی‌ها است٬ تنها از عهده‌ی خسرو آواز ایران محمدرضاشجریان برمی‌آید. هیچ‌کس در قدوقامت هنری او نیست.

- باز که از این حرفا زدید!

- چکارکنم که شجریان را دوست دارم. حرفم احساسی بود. پاک خالی از هرگونه استدلال و تأملی.

- خواهش می‌کنم این‌قدر بی‌تأمل حرف نزنید.

ادامه ...

+   2008/12/4   10:56   مانی ب.  |