هفت‌سال یوسف در خانه‌ی زلیخا بود. وی را می‌آراستی و موی او را به شانه می‌کردی و هر روز او را لباس دیگرگون می‌پوشاندی و وی را می‌نواختی و دل و جان بر دیدار وی درمی‌باختی و یوسف در پیش وی سر از پیش برنیاوردی و زلیخا از عشق او می‌گداختی تا در تن وی اثر تمام پدید آمد. ...

زلیخا خواست تا او را در سخن آرد.

گفت: یا یوسف چون نیکوست روی تو؟

گفت: احسن‌الخالقین آفریده است.

گفت: چون نیکوست موی تو؟

گفت: صنعت خداست. اولین چیزی که در گور بریزد این بود.

گفت: چون نیکوست چشم تو؟

گفت: اول چیزی که بروی فروگردد این بود.

گفت: خوش بوی داری.

گفت: اگر از پس مرگ من به سه روز مرا بینی از من بگریزی.

زلیخا گفت: من به تو نزدیکی می‌جویم و تو از من دوری می‌جویی؟

یوسف گفت: من نزدیکی می‌جویم به کرامت خدای عزوجل.

گفت: در من نگر!

گفت: از میل آتش می‌ترسم.

گفت: یک بار دست بر سینه من نه تا ترا قرارگیرد.

- از غل آتشین می‌ترسم ...

زلیخا را طاقت برسید و شیطان برو مستولی شد. یوسف را به قوت خود بینداخت و یک عقد [گره یا بند لباس] بگشاد.  ...

زلیخا به قوت خویش بند ششم بگشاد. برخاست و روی بت را به مقنعه‌ی خویش بپوشید. یوسف گفت: آن چرا می‌کنی؟ زلیخا گفت: تا نبیند. یوسف گفت: بت خود نبیند و نشنود و نداند. تو حرمت بت نگاه می‌داری٬ من اولی‌ترم که مرا خدایی است دانا و بینا و شنوا و توانا. معاذالله که من معصیت کنم به دیدار او.

آنگه زلیخا درایستاد در فریفتن او و چشم یوسف بدان جمال و زینت و حلی و حلل او افتاد. جبرئیل را فرمان آمد: «دوست پاک و یار درستکار مرا دریاب». جبرئیل از هوا بانگ برزد. یوسف برجست و آهنگ بدرداد. این است قول حق جل‌جلاله «زلیخا قصد او کرد و او قصد زلیخا» (قرآن). یوسف و زلیخا هردو به در دویدند. یوسف از بهر آن تا بجهد. زلیخا از بهر آن تا دربگیرد و او را نگاه دارد. چون درو رسیدپیراهن یوسف را بگرفت و با خود کشید. پیراهن یوسف از پس درید.

از: یوسف و زلیخا. شاهکارهای ادبیات فارسی. دکتر پرویز ناتل خانلری/ دکتر ذبیح‌الله صفا.

- - -

مجتبا پورمحسن: از نگاه فیلم‌ساز، زلیخا اگر هم شیفته‌ی زیبایی یوسف شده، می‌خواهد به پاسداشت این علاقه، خودش را «در اختیار» او قرار دهد. به عبارت دیگر وجه لذت زن از سکس، به حاشیه رانده می‌شود. چون پذیرش لذت‌جویی زن، به معنای قبول کردن فاعلیت و نه عاملیت زن است. تصویر ناشیانه‌‌ای که از شیطان در خلوت یوسف و زلیخا دیده می‌شود، توجیهی برای تقلیل نقش زن از فاعل به عامل است. حرف من این است که این زن باید نقش خود را به عنوان یک زن ایفا می‌کرد و طبق روایات مذهبی خانم زلیخا در آن صحنه به یوسف پیشنهاد سکس می‌دهد.

منقد گرامی! اگر از مامانتون می‌پرسیدید٬ شاید بهتون می‌گفت که آقای یوسف کنعانی در آن لحظه در جیب خود کاندوم نداشته است. امروز یکی از نشانه‌های فاعلیت و نه عاملیت زنان همین است که همیشه تعدادی کاندوم برای مواقع ضروری در کیف خود دارند. این البته جزو پدیده‌های مدرن است که بیشتر در عرصه فرهنگ جنده‌خانه‌های آمستردام رایج است.

+   2008/10/15   9:59   مانی ب.