دیروز شرح یک واقعه­را در وبلاگ ابوالفتحی خواندم. ماجرا چنان بدیع وتکان­‌دهنده­­ بود که فکرم را از کار انداختدرسکوت کاملی که یک ­لحظه طول کشید انگار یک "فیلم" ایرانی شاهکار دیدم که ساختن آن از عهده هیچ­یک از کارگردانان ایرانی برنمی­‌آید. چیزی را دیدم، چیزی را دریافتم که برای درک یا واگذاری آن  به دیگری بایستی مدت­‌ها مطالعه کرد و زحمت کشید.

شما هم ببینید:

 

«مکان: داخل تاکسی.

زمان: آفتاب کله­‌ی همه­‌مان را داغ کرده بود.

مسافر پیاده می­‌شود و به راننده اسکناس دوهزارتومانی می­‌دهد. راننده اول هیچ نمی­‌گوید، کمی سکوت سنگین. مسافر منتظر باقی­مانده پول است ...

در شوفر باز می­‌شود و راننده بی یک کلمه حرف می‌­رود سمت مسافر که آدمی است میان­سال و کت­وشلوارپوشیده و کف کله­‌اش هم تاس است. ... راننده و مسافر حالا چشم در چشم  ایستاده­‌اند.

راننده به مسافر: دهنت را باز کن!

و مسافر بی‌­که چیزی بگوید دهنش را باز می­‌کند! و راننده بی­‌که چیزی بگوید اسکناس را مچاله، و توی دهان مرد میان­سال فرومی‌کند!  و ما خودمان را جمع­‌وجور می­‌کنیم و سعی می­‌کنیم به هرزور و زحمتی که شده پول خرد جور کنیم» .

 

واقعیت عریان­‌تر و کامل­‌تر از این نمی­‌شود. نه می­‌شود چیزی به آن اضافه کرد، نه می­‌توان چیزی از آن حذف نمود. همه آکتورها حضور دارند. هیرارشی هست. ظلم هست. مظلوم هست. ترس و آئین مرعوب­‌سازی هست. کسی که «فرمان» را در دست دارد، هست. و «ما» هم هستیم.

همه نقش خود را عالی بازی می­‌کنند. مرجع قدرت با سکوت هولناکی که مخصوص مراجع قدرت است، شخصفرمان­برداری که بی­‌چون و چرا دستورها را اجرا می­کند، و «ما»، که بهترین بازی خود را به نمایش می­‌گذاریم: «خودمان را جمع­‌وجور می­‌کنیم».

با خودم فکر کردم، در اثر دوهزارسال خودجمع­‌وجورکردن مستمر، خودجمع­‌وجورکن­‌های حرفه­‌ای و متبحری شده­‌ایم  که عزت نفس و شرم را از یاد برده­‌ایم. عدالت اجتماعی، آزادی، حقوق بشر و ... با روحیه خودجمع­‌جورکن­‌ها ناسازگار است. 

این را در سکوتی که به آن اشاره کردم، دیدم.

 

*

 

یک قطعه موسیقی از گروه «ا. اس. ت». شاید تسلی­بخش باشد: «موزیک در ٤دیواری»

(فایل به صورت ZIP است، باید آن را دانلود کرد. حجم: ٨/١ مگابیت)

.

+   2006/9/26   9:29   مانی ب.  |