- ایران که بودم شخصی پس از اینکه در روزنامه تعدادی از اعلامیههای همدردی و تسلیت به مناسبت درگذشت «پدران با گذشت»، «مادران فداکار»، «برادران مهربان»، «همسران راستگو» و «همکاران درستکار» را بلند بلند خواند، حرف جالبی زد که حاوی شناخت یک عقل سالم معمولی بود. گفت: «ای بابا ...! پس این خارکستهها که ما هرروز با آنها سروکار داریم هیچوقت نمیمیرند؟».
- چندوقت پیش شکرالهی سریال نرگس را در یک جمله، خلاصه و نقد کرده بود: «ایرانیها دو دستهاند: ابله یا جانی!». مکابیز در واکنش به همین «نقد» با اشاره به قشقرقی که جماعتی از پرستاران سر فیلم شوکران (افخمی) راه انداخته بودند، نوشت: «آدمهای یک داستان نمایندهی خودشان هستند نه همکیشان و هممیهنان و همکارانشان». با خواندن این جمله یا مورد مشابهی افتادم (فیلم خانهای روی آب) که جامعه پزشکان اعتراض کرده بود که ... این اهانت است به قشر شریف و خدمتگذار ...
- قشر شریف دانشجویان، قشر شریف پزشکان، قشر شریف روحانیون، قشر شریف هنرمندان، قشر شریف قصابها، روزنامهنگارها، سبزیفروشها، قشر شریف رانندگان شرکت واحد، قشر شریف کارکنان ایرانناسیونال، قشر شریف کارگران چاپخانه، قشر شریف تاکسیرانان، قشر شریف اصحاب زورخانه ...
- باید در جامعهشناسی تجدید نظر کرد. برای شناختن مناسبات جامعه ما باید یک «جامعهشناسی خودی» یا نوعی «قشرشناسی» ایرانی اختراع کرد، زیرا جامعه ما متشکل از «قشرهای شریف» است. قشر شریف اینجا، قشر شریف آنجا، قشر شریف همهجا! نیمقرن است اقشار شریف سراسر میهن عزیز را در اشغال خود دارند و حداقل در کوتاهمدت هیچ امیدی به نجات از دست آنها نیست. جمله مکابیز که آدمهای یک داستان خودشان و نه همکیشان، هممیهنان و همکارانشان را نمایندگی میکنند، در عرصه جامعهشناسی درست است، اما از نظر علم «قشرشریفشناسی» مردود است. از یک عضو «قشرشریف» نمیتوان خواست که خودش را نمایندگی کند. «فرد» می تواند نماینده خود باشد. یک عضو قبیله همیشه نماینده کل قبیله است. و تعرض به یکی از اعضای قبیله اعلان جنگ به کل قبیله است. کارمند ایرانی ناسا از «ما»ست، کیارستمی، شجریان و ... جایزه را به نیابت از «ما» میگیرند، اولین توریست فضایی زن نام «ما» را با خود به فضا میبرد.
- اسدالله امرایی (اهل قلم) در گفتگو با مهر درباره «قشرشریف اهل قلم»:
«یکی از ویژگیهای اهل قلم این است که اهل فکر و کار روشنفکریاند و نزد این قشر کسی یافت نمیشود که بخواهد خود و جامعه را به انحطاط بکشاند».
یک نوع خیلی خطرناک به انحطاط کشانیدن یک جامعه، مسمومیت اذهان اعضای آن توسط رواج ادعاهای بیاستدلال است. آیا ادعای امرایی بر پایه چه استدلالی است؟ چطور و به چه وسیله میشود به این «شناخت» دستیافت که نزد این قشر کسی یافت نمیشود که ...»؟
ادامه می دهد: «نویسندگان و کتابخوانهای جامعه (اهل کتاب) پاکترین اقشار هر جامعه هستند و نگاهی به محکومین دادگاهها و بررسی شرایط آنان نشان میدهد که چنددرصد از آنها کتاب خواندهاند و یا کتاب آنها را به ورطه گناه و خطا کشانده است. هیچ اهلقلم یا کتابخوانی نیست که به جرم فساد محکوم شده باشد».
این پاراگراف، برای کسی که میخواهد با روشهای "علم" یادشده آشنا شود، بسیار جالب است: برای اثبات اینکه نویسندگان و کتابخوانهای جامعه از پاکترین اقشار جامعه هستند، بایستی به پروتکلهای دادگاهها رجوع کرد. باید دید بین مجرمین فاسد کسی هست که اهل کتاب باشد. اسدالله امرایی چنین کسی را نیافته است. وی ادامه میدهد:
«به جرأت میتوانم بگویم کسی که کتاب ورق میزند یک درصد هم احتمال گمراه شدن در او نیست».
- آقا من در جرأت شما ماندهام.
- عباس معروفی در باره مخاطبین اهل قلم:
«مخاطب کیست؟ ... مخاطب آدمی بی حوصله است که خسته و کوفته از کار روزانه (آنهم دو شیفته و سه شیفته) به جستجوی دامن پر مهری است که بتواند لحظاتی سرش را بر آن بگذارد و به خود بازگردد، بخندد، بگرید، یاد بگیرد، زندگی کند و به گرداب افسردگی و انزوا و اعتیاد و فحشا و ابتذال نیفتد، همین».
و در ادامه: «... و بیاعتبار کردن هنرمندان ایرانی، زمینهساز استیلای ابتذال و فحشا و اعتیاد است».
حالاببینم کسی جرأت دارد بگوید: بالای چشم هنرمند ابروست.
.